سورناسورنا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

قشنگ ترین بهانه زندگی

عکسای آتلیه 2 سالگی سورن کوچولو

قشنگتریییییییییییییییییینم قول داده بودم عکسای 2سالگیتو که تو آتلیه کودک فوتو نی نی گرفته شده،برات بذارم تا  بعدها ببینی چه پسر کوچولوی نازی بودی:                                                                          ...
13 دی 1392

25 ماهگی شیرمردمون

امروز 19 شهریور 92 هست و یک ماه از دومین سال زندگی  شازده کوچولومون گذشت و فرشته مهربون ما قدم تو ماه 26 زندگی زمینیش گذاشت. نمی دونم چرا هر نوزدهی منو بی اختیار یاد تو میندازه،انگار تو ذهن من همه نوزده ها به نام توست. نوزدهم هر ماه که می رسه ،تو یک ماه بزرگتر شدی و شیرین زبون تر ،آخه نمی دونی که چه چیزایی می گی،چه جمله هایی سر هم می کنی که من و بابایی فقط چند ساعت تو کف ادبیات تو می مونیم. این مدت که نبودیم یکم سرمون شلوغ بود،تولد 2 سالگی و بعدش عمه زری اینا اومدن و با هم رفتیم شمال،چند وقته دیگه هم حاجی بابا اینا میان تهران عروسی پسرخاله ی مامانی و اوایل مهر ماه هم که نی نی دایی اینا به دنیا میاد به سلامتی،اینا رو گفتم تنبلی خود...
19 شهريور 1392

زمزمه های اولین تجربه خیلی سخت مرد کوچکم

عزیز دل مامان،داری به 24 ماهگی نزدیک میشی مامانی قصد داره یواش یواش آقا کوچولو رو از شیر بگیره ولی نمی دونی که حتی فکر کردن بهش هم چقدر برام سخته که تو رو از چیزی که خیلی دوستش داری و وابستش هستی بگیرم،می ترسم که خیلی بی تابی کنی و من طاقت التماس و اشکاتو نداشته باشم. آخه تا حالا چند بار روشهای مختلفی رو امتحان کردم که ببینم با کدومش راحت تری ولی هر بار که می بینم اون طوری غم تو صورتت میاد و ناراحتی تو چشات میشینه ،دلم آتیش می گیره و طاقت نمیارم و بی خیال میشم و خودمو به اون راه می زنم که چند روز دیگه شیر بخوری تا من یه روش جدید کشف کنم. پسر کوچولوی مامان آخه برای منم خیلی سخته،منم دلتنگ زمانهایی میشم که دست کوچولوت رو تو دست مامان جا می...
7 شهريور 1392
1